khaterat

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->

-->-->-->

كد آهنگ جدید

-->-->-->



كد آهنگ

سلام سللللللللللللللللللااااااااااااااااامممممممممممم سلام به روی ماهتون به چشمون سیاهتون 

خوبین؟زیبا خوشین؟بوسسلامتین؟

خیلی وقته نیومدم خیلی خییییییییییللللللللللللیییییییییی دلم براتون تنگ شده فرشته

همیشه هم واسه مشکلات نمیتونم بیام میدونم شماها دلتون تنگ نشده ولی من حسابی دلم تنگ شده خب چه خبرا؟ خوش میگذره؟چیکارا میکنین؟محبت

الان خیلی خاطره دارم ولی نمیدونم کدومشو واستون بگم

راستی یه خبر خوب دیگه یه خواهر زاده دارم خیلی خوشگله امروز دقیقا شش ماهشه وای اگه ببینینش چه نازه خاله فداش بشه خب من برم فعلا تا بعدبای بای
 

khaterat...
ما را در سایت khaterat دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atena memori بازدید : 162 تاريخ : 9 / 8 / 1393 ساعت: 15:21

دوستان من رمز وبم فراموش شده بود خیلی ناراحت بودم دیگه یکی از دوستان هم واسم درستید ممنونم ازش اومدم ازش تشکر کنم مرسی
 

khaterat...
ما را در سایت khaterat دنبال می کنید

برچسب : تشکر, نویسنده : atena memori بازدید : 170 تاريخ : 20 / 3 / 1393 ساعت: 3:16

سلام عزیزان امیدوارم سر حال و زنده باشینآرام

من همیشه دیر به دیر میام معمولا چون اکثر اوقات کار دارم یا نت ندارم

الانم که خودتون میدونین دیگه فصل امتحاناته نمیشه همیشه اینجا بیام  خب بریم سر اصل مطلب 

امروز جمعه و من سه تا امتحان دیگه دارم یکشنبه هم یکی دارم (دین و زندگی) خب یه دور کردم تا الان با هشتا درس دیگه مونده تا دو دور که گذاشتم واسه فردا.درسخوان

ظهر که درسم تموم شد دوستم گفت برین وبلاگ ساحل عشقم رو بخونین که رفتم وقتی خوندم واقعا اشکم در اومد و نتونستم همه پستا رو بخونم خدا که هر کی عاشقه به عشقش برسه و سال های طولانی باهم زندگی کنن و باهم بمیرن چون جدا شدن یکی از یارش خیلی بده خلاصه اگه شما هم میخواهین یه سر بزنین به وبلاگ و خداکنه اقا حامد یه عشقی مثله ساحل رو پیدا کنه و براش ارزوی موفقیت دارم .بوس

منم الانم حوصلم سر رفته بود اومدم حرفی بزنم و برم تا بعد امتحانا شایدم زودتر شایدم دیرتر معلوم نی

خب من برم تا یه پست دیگه شما را به خدای بزرگ میسپارم عاشقتونم عزیزان بای 

khaterat...
ما را در سایت khaterat دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atena memori بازدید : 169 تاريخ : 17 / 3 / 1393 ساعت: 1:44

با سلام خدمت شما دوستان عزیز تو این چند روز که نبودم یا نت نداشتم یا درس  بخاطر این نتونستم بیام پست بزارم دیگه خودتون ببخشید خب امروز 16/12/92 روز پرستار تبریک میگم به همه ی پرستاران زحمت کش ممنونم مخصوصا خواهر گلم

درود های خدا بر تو پرستار

که هستی ناجی و دلسوز بیمار

ادامه میدهی راه کسی را

که هست الگوی صبر و عشق و ایثار

روز پرستار بر شما پرستاران عزیز مبارک

khaterat...
ما را در سایت khaterat دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atena memori بازدید : 189 تاريخ : 16 / 12 / 1392 ساعت: 17:50

سلام خدمت شما دوستان گلم من برگشتم و یه خاطره دیگه خب سریع بگم تموم شه.

زمانیکه کوچولو بودم دقیقا نمیدونم چند سالم بود رفتیم صحرا خانواده ای با اقوام اون موقع هم من خیلی چیزی نمیدونستم وقتی رفتیم میخواستیم خوراک بخوریم مامانم  گفت برو دیسو بیار تا خوراک بخوریم ما هم یادمون رفته بود بعد من شروع کردم واسه گریه کردن که من ظرف خودمون رو میخوام عمم گفت بیا ظرف ما رو بردار ما دوتا اوردیم گفتم نه الا و ب لا من ظرف خودمون رو میخوام مامانم  گفت بیا تا بخوریم گفتم نه این دفعه عصبانی شد دنبالم کرد اون موقع دختر عمم هم نامزدی بود نامزدش هم اومده بود همراش هیچی خلاصه من میدویدم تو صحرا بدون کفش و مامانم هم دنبال من میخواست بهم بزنه که دختر عمم اومد گفت بیا پیش ما خوراک بخور گفتم نه من مال خودمونو میخوام گفت بیا حالا فرقی نداره دیگه هم راضی نشدم خوراک واسه من گذاشتن که من نخوردم بعد اونجا یه گله داشت رد میشد که یه دفعه یه میش اومد سالادی که واسه من گذاشته بودنو خورد منم گفتم عمرا دیگه اینو بخورم خلاصه اونروز خوراک نخوردم  و واسه من یه خاطره شد هنوز که هنوزه شوهر عمم مسخره میکنه میگه من ظرف خودمو میخوام به من میگه خب اینم از دومین خاطره حالا فردا هم دوتا امتحان دارم واسم دعا کنین ممنون میشم خب تا همینجا فعلا کافیه خداحافظ عزیزان

khaterat...
ما را در سایت khaterat دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atena memori بازدید : 224 تاريخ : 11 / 12 / 1392 ساعت: 2:13

سلام  بزارین اولین خاطره رو از سوم ابتدایی واستون بگم واسه من که جالبه ولی برای شماها نمیدونم  صبح که رفتم مدرسه رفتیم سر صف وایسادیم بعد که رفتیم کلاس هر چی نشستیم دیدیم خبری از معلم نیست رفتیم دفتر اونجا هم دیدیم کسی نیست به مدیر گفتیم پس معلم  کجاست؟ گفت امروز نمیاد ما هم خوشحال شدیم گفتیم حالا میریم خونه دیدیم مدیر گفت برین بشین تا زنگ خونه نخورده حق ندارین برین خونه ماهم گفتیم چشم بعد من یه فکرایی تو سرم داشتم با خودم گفتم هر کاری کنیم نمیزارن بریم خونه پس چیکار کنم؟ گفتم فرار هم فکر خوبیه ولی چه جوری؟ زنگ تفریح خورد دیدم همه اومدن بیرون یه کم با بچه ها بازی کردیم اونا رفتن کلاس ماهم بیرون نشسته بودیم همه که رفتن کلاس من به دو تا از بچه های کلاس گفتم من میخوام فرار کنم اگه میخواهین بیایین ولی به هیچکس نگین گفتن باشه ولی وقتی رفتیم خونه چه به مامانمون اینا بگیم گفتم شما بیایین من بهتون میگم اونا هم گقتن باشه میاییم خلاصه وقتی بچه ها کلاس بودن ما فرار کردیم یکی از بچه ها رفته بود به معاون خبر داده بود که اینا فرار کردن ما همچنان داشتیم میدویئدیم که دیدیم معاون هم پشت سر ما داره میدوئه هر چی صدا زد بر گردین هیچی ما بیشتر میدوئیدیم تو راه که میومدیم به بچه ها گفتم اگه مامانتون چیزی گفت بگین معلم نداشتیم تعطیلمون کردن گفتن باشه خلاصه وقتی رسیدیم خونه زرد قرمز شده بودیم که مامانم گفت چته؟ چیزی شده؟چرا الان اومدی خونه؟منم نفس نفس میزدم گفتم هیچی معلم نداشتیم تعطیلمون کردن. هی دعا میکردم که حالا تا اینجا به خیر گذشته خداکنه از مدرسه زنگ نزنن خونه یعنی حرفم تموم نشده بود که تلفن خونه به صدا در اومد منم سریع رفتم تو اتاقم مامانم گوشی برداشت گفت بفرمائین:دیدم مامانم میگه اره همین الان اومده گفتم یا خدا حتما از مدرسه زنگ زدن بعد گفته بودن اشکالی نداره ولی تا دفعه دیگه این کارو نکنه خدایی نکرده بهشون ماشین میزنه دیدم مامانم اومد در اتاقم گفت بیا بیرون کارت دارم منم اومدم گفتم بله مامان گفت بله و بلا بله و زهر مار از مدرسه فرار کردی به من دروغ گفتی صبر کن بابات بیاد من میدونم و تو خلاصه فردا که رفتم مدرسه سر صف منو اون دوتا دیگه که فرار کرده بودیم از صف بیرونمون کشیدن گفتن برین بیرون تا پروندتونو بیاریم برین خونه ما هم گریه کردیم اولین نفری هم که گریه کرد خودم بودم رفتیم بیرون یه کم دعوامون کردن هیچی دیگه گفتن بار اخرتون باشه که اینکارو میکنین.                                                                   پایان

khaterat...
ما را در سایت khaterat دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atena memori بازدید : 300 تاريخ : 9 / 12 / 1392 ساعت: 17:14